تئودور آدورنو، فیلسوف شهیر آلمانی، در سال ۱۹۵۱ میلادی، در تشریح نظریه «دیالکتیک فرهنگ در برابر بربریت» و آنچه در جریان هولوکاست در کشورش رخ داده بود، نوشت: «بعد از آشویتس، شعر گفتن بربرمنشانه است.» او بعدها در توضیح بیشتر این موضع گفت که با شعر به طور کلی مشکلی ندارد، بلکه نگران این موضوع بوده که روایت فاجعه هولوکاست در قالب شعر، ابعاد کامل آن را نمایان نکند. هربرت مارکوزه، دیگر فیلسوف مهم آلمانی و دوست آدورنو، کلمه غنایی را به این جمله اضافه کرد و معتقد بود شعر غنایی یا شعر عاشقانه گفتن بعد از وقوع فاجعه، از میزان دهشتناک بودن آن میکاهد.
نه تنها در رد و یا تاکید این نظریه و آن جمله معروف، اشعار بسیاری سروده شده بلکه این اشعار شاعران جهان است که همچون دیگر آثار هنری، هنوز تاثیرات دهشتناک آشوویتس و دیگر جنایات بشری را یادآوری میکنند. تاریخ ادبیات جهان نشان داده که در بزنگاههای تاریخی، در برهههای حساس ملی و بینالمللی و پس هر تراژدی انسانی که خود را از پس خون و درد و مصیبت نشان میدهد، این هنرمندان و البته شاعرانند که حقیقت موجود را از ورای آثار خود حفظ و جاودان میکنند.
میگویند ذات شعر رو به آزادگی و آزادی دارد و شاعر نمیتواند در برابر هر آنچه که مقابل آزادی است، خاموش بماند. تنها سلاح شاعران کلمه است و تنها راه مبارزهشان سرودن شعر. در تاریخ ادبیات ایران نیز شاعران پرآوازه ایرانی، با سرودن شعر، در هر دورهای، در مقابل ظلم و بیعدالتی ایستادند. از زمان فردوسی بزرگ از قرن چهارم هجری، تا به امروز در زمانی که در آستانه اولین سالگرد کشته شدن مهسا امینی و اعتراضات گسترده به آن و البته سرکوب شدید و خشن معترضان هستیم؛ اعتراضاتی که در یک سال اخیر منجر به جنبش «زن، زندگی، آزادی» شده است. زنان شاعر نیز در همبستگی و حمایت از این جنبش، شعرهای بسیاری سرودهاند. از چهرههایی مطرح و نامدار تا نامهایی گمنام و بینشان. از شاعران داخل ایران تا شاعران مهاجر و تبعیدی.
در این مطلب به ۱۰ نمونه از شعرهایی پرداختهایم که در یک سال اخیر و متاثر از کشته شدن مهسا امینی و جنبش «زن، زندگی، آزادی» توسط شاعران زن ایرانی سروده شدهاند.
سال هزار و سیصد و فراموشی
چهل وُ چهار سال گذشت
و من این میانه
فقط نام تو را از بر خواندم
که رمز عبورم باشد از برزخ به دوزخ
«ما را غم هجران تو
بد واقعهای بود»
حالا
مجموعه همه آن سالهاست
سیاهی همه سالهایم را پوشانده است
مهسا
نام رمز ماست
من در آستانه ایستادهام
و هیچ آستانی از من نمیگذرد
تو را و پانصد وُ سی نفر دیگر را کشتهاند
تو را و هزار وُ سیصد نفر دیگر را
تو را و آبان نود وُ هشت را
تو را و دی نود وُ شش را
تو را و سال هزار وُ سیصد وُ هشتاد وُ هشت را
از جمجمه شکاندهاند
تو را و هزاران نام گمنام را
تو و هشت سال دفاع نا مقدس را
در گورستانهای بی نشان کشتهاند
و من شهید چشمان تو بودم
شهید عشقهای ناکام
که عاقبت به من آمده بود
و مرگ چقدر به پیراهن امسال من میآمد
و من همه نامها را
از یاد برده بودم
الآ
آن که از دار آویخته بود
که سراسر سیصد وُ شصد وُ پنج روز را
هشت دار آویخته بود
و هر پایهاش را تکبیری
در ناموزونی اذان صبح خوانده بود
و من از بلندترین صبح صادق فریاد زدم
«آی با شمایانم
هیچ یک از شما دارد یک «آی بی کلاه»؟
شیدا محمدی، شاعر و نویسنده مقیم لسآنجلس مجموعهای از شعر اعتراض دارد که در این مجموعه، چندتایی را در یک سال اخیر و به یاد مهسا امینی و جنبش «زن، زندگی، آزادی» سروده است.
او در مورد چگونگی سروده شدن این شعر در گفتگو با بیبیسی فارسی میگوید: «این شعرها تکههای گداخته جانم هستند که در فغانند. و این فغان و افسوس برآمده از بطن واقعیت جامعه امروزی ایران است که پس از قتل مهسا امینی و رخداد انقلاب ژینا پدید آمده است. هم در بطن خویش آرمان گراست و هم آنارشیست. هم حماسی است و هم عاشقانه. نیچه می گوید نیهیلیسم وارونه کردن دنیای افلاطونی است. وارونه کردن در واقع برهم زدن معیارهاست. از این رو در زمانهی ما نیهیلیسم، نخستین بهای آزادی است. آزادی از بند قیومیت. در شعر«سال هزار و سیصد و فراموشی»، اینجاست کە شعر خیابانیتر و انقلابیتر و جسمتر میشود، شیدا میشود، شیدای جسمها، شیدای جانهایِ فیروزەای ایرانی. آن آی باکلاە بسیار سادە، نشانەای از رهبریت واژگان است کە میخواهد سکوت تهران را برآشوبد و آن اسامی آشنا، رژەای از آهای باکلاهند کە آبتین نماد آنهاست. آزادی نماد آنهاست.»
شیدا محمدی در تایید تعبیر مارکوزه از شعر غنایی معتقد است که شعر نباید فقط بیانگر زیبایی و غم آن چیزی باشد که در حال رخ دادن در ایران امروز است، بلکه باید منعکس کننده صدای شلیکها و باتومها هم باشد، شعری که به تعبیر او شعر اعتراضی است: «شعرها فقط بیانِ غم و زیبایی این انقلاب نیست بلکه گویی چکاچک تیرها و ضربات مشتها و باتومها و صدای فغانهایی است که در سطح شهر میشنویم. در حقیقت شعرهای من پس از قتل مهسا (ژینا) امینی و رخداد انقلابِ ژینا، صدای زدودن فراموشی است. صدای ضربههایی که شعر به بدنه دژخیم رژیم میزند. این شعرها انبان حافظه ما هستند. انبان آمالها و رویاهای مردمانی که در روایت رسمی تاریخ نگاشته نشدهاند، بل در تاریخ روایی و ادبی ما حاذق و حاضرند و این وظیفه ماست به عنوان اهالی قلم، که بدنه اندیشوار و انسان وار عصر خویش را محفوظ و محترم بداریم.»
شهادتنامه
سارا خلیلی جهرمی، شاعر و مترجم ایرانی ساکن فرانسه است. او در شعر «شهادتنامه» خود که برای کشتهشدگان اعتراضات یک سال اخیر سروده شده، با بردن نام، سن و محل تولد برخی از این کشتهشدگان و همینطور کشتهشدگان اعتراضات آبان ۹۸ و سرنگونی هواپیمای اکراینی، چنان درد فقدان آنها را با هستی درآمیخته که انگار بعد از کشته شدن آنها همه ما کشته و یا به تعبیر او «شهید» شدهایم. این شعر او که در شبکههای اجتماعی منتشر شده، چنین آغاز میشود:
قسم به چشم و تقلای آخر دیدن
قسم به دهان و تقلای آخر بوسیدن
قسم به خون و تقلای آخر دویدن
که
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به هراسمان از شنیدن آنچه گذشت بر نیکا شاکرمی، ۱۶ ساله از خرمآباد
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به تمثال خشم و اندوه ایستاده بر گورِ مینو مجیدی، ۵۵ ساله از کرمانشاه
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به گیسوی ترسخورده مهسا امینی، ۲۲ ساله از سقز
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به سوختگی تنِ ناوبان دوم، جعفر کوهی، ۳۲ ساله از شهرکرد
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به زیبایی بسملِ ریرا اسماعیلیون، ۹ سال و ۶ ماه و ۱۶ روزه از ایران
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به فروپاشی نتهای گیتار در جمجمه نیکتا اسفندانی، ۱۴ ساله از تهران
یکایک ما شهیدیم
و شهادت میدهیم به سرگردانی شط باریک خون بر صورت محسن محمدپور، ۱۷ ساله از خرمشهر
یکایک ما شهیدیم
نامش زاهدان است
نه تنها کشته شدن مهسا امینی، دختر جوان ۲۲ ساله سقزی، الهامبخش شاعران بسیاری بوده است، بلکه برخی دیگر از کشته شدگان جوان این اعتراضات، منبع الهام شاعرانی بوده است که میخواستند روایت آنان را در شعرهای خود جاودانه کنند. یکی از آنان «خدانور لجهای»، جوان ۲۷ ساله، از اهالی شیرآباد زاهدان بود. جوانی که بعد از کشته شدناش، ویدئوهای متعددی از رقصیدن زیبای محلی او در فضای مجازی منتشر شدند. جوانی بدون شناسنامه اما لبریز از شور زندگی.
ماندانا زندیان، شاعر، نویسنده و پزشک ساکن لسآنجلس، شعری برای خدانور سروده است:
نامش زاهدان است
ناخدای زخمهای خود، در خون.
چندپاره میشود درد
در شرجیِ چشممهایش
پلک که میزند هر بار وُ
تیر میکشد مرگ
از خطابهٔ تبعیض،
که سر میرود از گلوی گلوله، بلند وُ
جان میدهد به قبرهای بینشان.
نامش زاهدان است
وَ نور
که راه میرود در رگهایش، آرام، بَم،
سفید،
تاب میخورد در صدای خیابان،
که باز میشود،
میخواند،
میرقصد، با موسیقیِ «مرگ بر دیکتاتور»،
در صدای تاریخ وُ
گلوی انسان.
اینها را باید ساده بگویم
آتفه چهارمحالیان، شاعر، فعال حقوق کودکان و عضو سابق هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، از چهرههای شاخص شعر اعتراضی در ایران است. او در ۱۱ مهر ۱۴۰۱، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده و مدت ۷۱ روز در زندان اوین به سر برد. به گفته آتفه چهارمحالیان، یکی از دلائل بازداشت او سرودن شعری برای مهسا امینی بوده. این شعر در صفحه اینستاگرام خانم چهارمحالیان منتشر شده است:
اینها را باید ساده بگویم
تا بخوانی، ما در ازای هم ایستادیم
که کلمهها، شاخهی زیتون شوند
و تو در اتاق ِ تنهایت هرروز
کُشتهای
بی سیاره نباشی.
مرزها حاصلان ِ تناند
خارهایی که دور قلب ِ خود میکشیم
تا از مرگ ِ دیگری جدایش کنیم.
مغزم را برایت میسایم
کلماتم را به رود ِ شب میریزم
تا نهال ِ تو از صبح بروید
و خونی را به فردا ببری
که آزادی، برایت سروده است.
ببین چقدر کوچک است
اما نگاهش دار و زنده ببوسش
گلی پژمرده را
که از گوری گرم رویاندم
تا پنجرهات زیبا
و آزادی
واژهای شود
که تاریخی دارد
اینها، مادران ِ تو بودند
که دشنه از دهانها چیدند
با قلبی شکافته بر زمین ریختند
تا ریشههایت، پستانِ اعماق را بمکد
و بدانی درخت
تنها از خاکهای تنومند میروید.
اگرچه دستگیری و زندانی کردن هم، آتفه چهارمحالیان را از سرودن شعر بازنداشت و یکی دیگر از شعرهای خود را که بسیار در شبکههای اجتماعی دیده و بازنشر شده است را سرود:
این زندان را با خودم میبرم به دشت
از او میپرسم این غروب
شیون کدام شهر بر مطبخ جنازه سوخت؟
این گهواره را
که از استخوانم زده بیرون
میدهم بادها به دماوند ببرند
هوا را برایش از میان زوزهها بیرون بکشند
و غبار قلهای را
که از لای سیمها میبویمش
از روی چهرهی قبرها کنار بزنند.
امشب را با خورشید میخوابم
که از او شقایقی سوخته در گلوم
به درهای باز میگویم:
معشوق!
تا آن نفس که دیگر برف
روی صورتم آب نشود
تو اما ای میهن
به خون سلولها بگو که دوام صبحاند
بگو هر چشمی بیدارتر بماند
شب تاریکتر میکوبد بر پلکهاش
جنگی نداریم جز سر جنگ
سپیده جدیری، از چهرههای شاخص «شعر زبان»، شاعر مقیم واشنگتن دیسی است که کشته شدن مهسا امینی، و همچنین اعدام چند معترض در سالی که گذشت، الهام بخش سرودن شعرهایی برایش بوده. از جمله این شعر:
قلب خستهام را ببین
و آن صورت زیبا
که در صورت زیبای دیگری پرید، مرد و غرق شد.
تماس شهریور با ما قطع شده
آبها سنگ شده
و دست روی دست گذاشتهها
قلب روی قلب گذاشتهها را انگار
میمانند.
قابلی ندارد عشق
و چشمهای آهنین
یکی یکی
میافتد
از صورت ماه
از روح شهر.
تفکیک جنسیتی
و تفکیک قومیتی
و تفکیک سر به نیستی
تا روز محشر.
جنگی نداریم جز سر جنگ
شبی به شبها تکانده شده
و قطع.
او در مورد تاثیر جنبش «زن، زندگی، آزادی» بر شاعران زن ایرانی در گفتوگو با بیبیسی فارسی میگوید: « من در این یک سال، خیلی شعر نوشتم و به نظرم جنبش «زن، زندگی، آزادی» چه در زمانی که در نقطهی اوج خود بود و بسیاری را در سراسر ایران به خیابان کشاند و چه در مقطعی که سرکوب شد، تاثیر خودش را بر شعر شاعران گذاشته است.
بسیاری از این اشعار چنانکه میبینیم، سرشار از اندوه است و در سوگ کشته شدهها و یا در اثر سرخوردگی بابت سرکوب شدن جنبش سروده شده، اما در مجموع، امید به رهایی در اشعار بیشتری به چشم میخورد تا اینکه با یک ادبیات سراسر سرخورده و افسرده مواجه باشیم. به نظرم این امید از بطن همین جنبش که شعار نمادینش «زن، زندگی، آزادی» است میآید؛ این واژگان بار مثبت بالایی دارند و بیش از هر چیز، حکایت از رعایت کرامت انسانی دارند که به نظرم مهمترین خواست هر انسانیست، چرا که تمامیِ حقوق انسانی در همین رعایت کرامت انسانی جمع آمده است.»
سپیده جدیری همچنین شعری سروده است برای فرهاد میثمی، مترجم، فعال مدنی و زندانی سیاسی سابق که برای داشتن پیکسلهای مربوط به حجاب اختیاری و «دختران خیابان انقلاب» در سال ۹۷ بازداشت و در بهمن سال ۱۴۰۱ در واکنش به احتمال اعدام احمدرضا جلالی دست به اعتصاب غذا زد و انتشار عکسهای بدن نحیف و استخوانی او در فضای مجازی، واکنشهای بسیاری برانگیخت.
روزی یک شعر
و روزی یک نان
آخر چرا فرهاد؟
یک بار از صدای تو
قلبی از من برخاست
چون خاکریزهای، از باد رامشگر. آرامشگر.
و قطع قلبها از روزگار.
یک بار
به روح غم قسم بخور
و آزادی آسان است
آب آسان است
روز در شرایط دیگری
در هم میپیچد
در هم میریزد.
سپیده جدیری در جواب این سئوال که چقدر سرودن شعر میتواند بر جنبش «زن زندگی آزادی» اثربخش باشد، حمایت کند و یا ثبت در تاریخ کند؟ در گفتوگو با بیبیسی میگوید: «آنچه در تاریخ ادبیات میماند شعر است، شعار در جای دیگری ثبت میشود؛ روی دیوار، روی پلاکارد، بر اعلامیهها، نه در تاریخ ادبیات. من در اشعاری که برای جنبش زن زندگی آزادی سروده شده، غلبهی شعاریّت بر شعریّت را بیشتر میبینم. و این برای هر چیز اتفاق فرخندهای محسوب شود، برای شعر نیست. برتولت برشت در سال ۱۹۴۰ این دیدگاه را به این شکل تأیید کرده است: «هنر، قلمرویی خودمختار است، گرچه به هیچ روی خودبسنده نباشد.» اما در توجیه غلبهی شعاریّت بر شعریّت این نظریه نیز میتواند مطرح شود که آنچه از شعریّت برخوردار است، به اندازهی کافی «رادیکال»، «متعهد» و «انقلابی» نیست. بهطور مثال، آدرین ریچ، شاعر فمینیست آمریکایی، شعر را به «کُد رمزی» تشبیه میکند که «به شکلی زیرزمینی در راه گسترش عقاید به کار میرود.» اما همین ریچ هم که بیش از هر چیزی به تعهدات ایدئولوژیک در شعر پایبند بود، تعریفی دیگرگونه از تعهد داشت که چندان با آنچه شعر جریان اصلی به عنوان «تعهد» تجویز میکند، همسویی ندارد: «شاید از شعر به این دلیل میترسیم که میتواند ما (یعنی جامعه) را از نظر حسی به سمت چیزی متمایل کند که خود معتقدیم که عقل، آن را رد میکند؛… شاید شعر، آن امنیتی را که برای خودمان ساختیم، ویران میکند و ما را به یاد چیزی میاندازد که بهتر بوده فراموشش کنیم. بنابراین، انقلابیگری و تعهد اگر بنا به تعاریفِ شعر جریان اصلی معنا پیدا میکند، مگر نه این است که قدرت همواره در انحصار جریانهای اصلی است و شاعر اگر بناست که انقلابی باشد، باید که بر قدرت باشد و نه با قدرت؟ پس اگر بخواهیم این جنبش در اشعار ما ثبت شود و میراثش به آیندگان انتقال پیدا کند، باید برگردیم به شعر، نه ناشعر و شعار.»
به نام زن، به نام آزادی
شوکا حسینی، دیگر شاعر پرکار ساکن ایران است که برای کشته شدن مهسا امینی و جنبش «زن، زندگی، آزادی» اشعاری سروده و در شبکههای اجتماعی است. یکی از این اشعار «خوابیدهای؟» نام دارد:
ماه تابیده است روی خرمن موها
میریزد طلا از هر تاری به زمین
هر مویی دستی میشود به این آتش
بخوان
بخوان به نام خداوندگار زندگی
به نام زن
به نام آزادی
آتش شعله میکشد به دامن سیاووشان
نخل ناله میزند به رقص خدانور
بخوان به نام مو
همین دستههای طلا
همین موهای طلا
همین طنابهای چنبرهزده بر گلوها
همین گلوهای «بی» نه «با» صدا
همین سیاووشان جوانمُرده
خوابیدهای؟
از تار تار طَیلسان، جوانمُرده میافتد
به خاک، ارغوان چگونه بخسبد
که جوان جوان گذاشتهاند در آن
شرقبین شو
آنجا که خورشید غروب میکند
از بس که گردنخواه شدهاند مُلوکانش
خوابیدهای؟
سر از خاطرات مرغان مهاجر بردار
پا بنه روی زمین
طلا میکاریم
فرزندان ِفرزندانِ فرزندانِ فرزندانِ فرزندانِ فرزندانِ فرزندانِ فرزندانِ فرزندان فرزندانمان
گنجِ رنج امروز را روی زمین خواهند یافت
ما این وطن از چنگِ تو پس میگیریم
مونا برزویی، شاعر و ترانهسُرای ساکن ایران، از شاعرانی است که در اوایل اعتراضات به کشته شدن مهسا امینی بعد از سرودن و انتشار شعری در صفحات اجتماعیاش، در ۶ مهر ۱۴۰۱، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و بعد گذراندن چند روز در سلول انفرادی به قید وثیقه آزاد شد. آن شعر این است:
آن دست که نَفْسِ بیگناهی را کُشت
انگار تمامِ مردمان را کشته
پنداشت که با چَراندن خفاشان،
خورشیدَکمان و آسمان را کشته
خونی که روان شدهست بر لالهی گوش،
میجوشد هنوز و غرقشان خواهد کرد
پژواکِ غریبِ نامِ یک دختر کُرد،
ظلمی که نهفتند، عیان خواهد کرد
این پرچمِ آغشته به شب: گیسویش،
از سایهی خرچنگِ تو پس میگیریم
ای ملغمهی دروغ، ای ترسیده!
ما این وطن از چنگِ تو پس میگیریم
مونا بروزیی که ترانهسرای ترانههای بسیاری برای خوانندگان داخل و خارج از ایران بوده، ترانه یکی از معروفترین ترانههای اخیر مهدی یراحی را هم سروده است. ترانهای به نام «سرود زن» که به سنبلی برای جنبش «زن، زندگی، آزادی» تبدیل شده است. ترانهای که در ۹ مهر ۱۴۰۱ در حمایت از اعتراضات منتشر شد. مهدی یراحی در ششم شهریور ۱۴۰۲، بعد از انتشار ترانه «روسریتو دربیار» بازداشت شده و تا کنون در زندان به سر میبرد.
تنآشفتهای با خون، خلوت گزیده است
نگار حسینخانی دیگر شاعر مقیم ایران است که شعری از او برای خدانور لجهای در شبکههای اجتماعی منتشر شده است:
ما تکههای نور را
چون پرچمِ برافراشته، رویِ تَن
بالا کشیدهایم
لبخندِ مستدام!
در کارزارِ رقص____بجنگ
ای چندساله نور
در کاروانِ خون
سر بر نَیار_ تا که به خونت کنم سپید
ای زرد چهره، سرخ چشم_ خدا
برخیز تا میانِ دود، با دستهای بستهیِ سوسوزن
مینهای تهران، به زهدانِ نور را
آتش کنی
مین است بین جمعه و آنی به یک سرود_میخوانمت به خود
در بازتابِ نور
تنآشفتهای با خون، خلوت گزیده است
آه ای خدای رنگینکمان
سولماز نراقی، شاعر، نوازنده و آهنگساز ایرانی مقیم گرجستان، که ترانههای بسیاری برای کودکان و نوجوانان سروده است، بعد از کشته شدن کیان پیرفلک، کودک ۹ ساله ایذهای در جریان اعتراضات سال گذشته، شعری برای او سروده است که در کانال تلگرامی «شعر ۴۰۱» منتشر شده است:
آه ای خدای رنگینکمان
ای درنگِ درگذرِ کوتاه
خیال مبهم یک آدمیبچهی سرگردان
آغاز و پایانت در کدام افق کور
محو شده است؟
ای خدای رنگین کمانهای سیاه و سفید
خدای آسمانهای اندوده با متان
خدایی که قرار است گناهانمان را ببخشایی
گناه غیبت کبرایت را کدامیک از راویانت گردن میگیرد؟
و کدامیک از بندگانت میبخشاید؟
آه ای خدای رنگینکمان
من زندگینامهات را خواندهام
تاریخ تحولت از سنگ تا آتش
از نور تا کلمه
از تصویر تا تصور
از کثرت تا وحدت
از فرمانروای آسمان تا انرژی جاری در کائنات
تو از تنهایی هولناک انسانی به دنیا آمدی
که به دیوار غار خیره بود
او نام ترسهای بیامانش را خداوند گذاشت
تا بر آن پیروز شود
حالا خدای رنگینکمانی
و آنقدر مهربانی که نگو و نپرس
فقط نمیدانم
چگونه است که از نام نام…
ترکهای صورتت رسیده است به کاشی خیابان
و در این میان، شاعران بسیاری هستند که بدون نام، شعرهایی را برای جنبش «زن، زندگی، آزادی» سرودهاند و اینترنت و فضای مجازی فضای مناسبی برای انتشار شعرهایشان بوده است. بخشی از یکی از شعرهایی که گمنام منتشر شدهاند را در پایان میآوریم:
ترکهای صورتت رسیده است به کاشی خیابان
سرخ است آبهای پاشیده از گلوی تو در امتداد خاک
نگاهت را دوختهای به آسمان
و فریاد میزنند از آنور میدان
زن زن زن زن
آبستنی به صورت خورشید
و میرقصی با پروانههای انگشتم در
گلوگاه مرگ
گلوگاههای ناتمام مرگ و آزادی
و مرگ آزادی روزی بود که طناب بر گردنت بوسه میزد
آنجا که چشم بسته در آسمان چرخیدی
و به صورت خورشید آبستن شدی
کاشیهای خیابان نیز
آبستن پرواز تو بودند
و فریاد میزنند از آن ور میدان
زندگی زندگی زندگی زندگی
سکسکهام میگیرد
سکسکه که میگیرم
چرخهای زمان توی گل گیر کردهاند
شبیه آنجا که روبهروی باروتها ایستاده بودی
و میگفتی
من عاشقترم یا مرگ؟