با آغاز اعتراضات سراسری در ایران، اپوزیسیون خارج از کشور و مخالفان داخلی جمهوری اسلامی در راستای همراهی و هم دردی با جنبش «زن، زندگی، آزادی» به تکاپو افتادند.
آنها سعی کردند با برگزاری همایشها و سخنرانیها و ایجاد ائتلافها و اعلام همبستگیها، بخصوص در فضای خارج از کشور و در فضای مجازی بتواند تغییر و تحولات ایران را پیگیری و رصد کنند و هم اینکه در موقع لزوم برای موفقیت در برابر جمهوری اسلامی به رهبری و سازماندهی جنبش بپردازند.
با توجه به فضای حاکم بر کشور که حکومت هرگونه گردهمایی و تشکیل گروه و سازماندهی معترضان را به شدت سرکوب میکند این تصور به وجود آمده که فعالیتها علیه جمهوری اسلامی در خارج از ایران برجستهتر میشود.
اگر چه تشکیل این ائتلافها نکات مثبتی در پی دارد که یکی از آنها تمرین گفتوگو و کار جمعی است.
در ایران به دلایل تاریخ طولانی طولانی استبداد؛ همیشه فردی که در راس قدرت بوده از صفویان و قاجار تا پهلوی و جمهوری اسلامی بجای همه ملت یا نخبگان کشور، تصمیم گرفته و خرد جمعی و کار شورایی با مانع روبرو بوده است. بنابراین باید این ائتلافها را علیرغم همه ناکامی و بروز اختلافها، تجربه مثبتی ارزیابی کرد و به آنها فرصتی برای آزمون و خطا داد.
همنشینی طیفها و گروههای مختلف و شنیدن صداهای متفاوت و مخالف، تجربه گرانبهایی است که در دراز مدت میتواند بر اذهان عمومی مردم برای شنیدن حرف دیگری، تاثیرگذار باشد.
اما با نگاهی به روند چند ماهه این گردهماییها و ائتلافها وهمایشها باید پرسید آیا تلاش مخالفان جمهوری اسلامی از چپ تا راست و از جمهوریخواه تا سلطنتطلب توانسته به ماهیت اعتراضات شش ماهه اخیر ایران پی ببرد و ایضا آنها توانستهاند راهبردی عملی برای کمک به معترضان به مخالفان پیشنهاد کنند یا در همان دور باطل چهل ساله گرفتارند و سخنانی را بازتولید و تکرار میکنند که نشان از نگاههای قدیمی و راهحلهای غیرعملی و تحلیلهای تکراری و عدم درک تحولات جدید جامعه ایران و نشنیدن صدای زنان و مردان معترض در خیابانهای ایران دارد؟
نجات ایران با بازخوانی بیانیه موسوی یا شنیدن صدای زنانه انقلاب؟
در روزهای گذشته شاهد همایشی مجازی با نام «همایش نجات ایران» بودیم که در آن بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران داخلی و خارجی حضور داشتند که بستر این فراخوانی، بازخوانی اعلامیه پایانی میرحسین موسوی درباره لزوم رفراندوم و قانون اساسی جدید بود.
تعدادی از کارشناسان و تحلیلگران بر این عقیدهاند که اگرچه نخستوزیر دهه شصت جمهوری اسلامی از پتانسیل بالایی پس از انتخابات ۸۸ و در جریان جنبش سبز برای متحد کردن مخالفان برخوردار بود اما او هم مانند محمد خاتمی که فرصت دوران اصلاحات را از دست داد؛ با تقلیل اعتراضات جامعه مدنی به «اجرای بیتنازل قانونی اساسی» همچون محمد خاتمی که اصلاحات را به «مردمسالاری دینی» فروکاست – به علت موانع ذهنی و ایدئولوژیکی- در گذر از جمهوری اسلامی در آن زمان ناتوان ماند.
آقای موسوی در بیانیه آخرش، خواهان برگزاری رفراندوم برای تدوین قانون اساسی جدید شد، برخلاف محمد خاتمی که تغییرات را با همین قانون اساسی ممکن دانست. او نشان داد که ثمره پایداریاش در این سیزده سال حبس، به گذر از حکومت اسلامی منجر شده اما به نظر میرسد نسل جوان ایران و معترضانی که در قیامهای ۹۶ و ۹۷ و ۱۴۰۱ حضور داشتهاند سالهاست که از این افراد و بیانیهها عبور کردهاند.
طنین مشخص آن را در همان شعار معروف «اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تموم ماجرا» شنیده شد که سرآغاز دوران جدیدی در فضای سیاسی ایران بود.
اصغر ایزدی، فعال کارگری در صفحه فیسبوک خود درباره این همایش نوشته: «پرسش این است چرا از بیانیه موسوی نام برده میشود اما از منشور مطالباتی حداقل ۲۰ تشکل مستقل صنفی و مدنی نامی برده نمیشود؟ چگونه میتوان منشوری از داخل کشور و توسط نهادهای با سابقه و شناخته شده و دارای پایگاه اجتماعی و مدنی را نادیده گرفت؟»
اشاره آقای ایزدی به «منشور حداقلی» ۲۰ نهاد مدنی مستقل داخل ایران است که در بیانیهای۱۲ خواست خود از جمله: «آزادی فوری و بیقید و شرط همه زندانیان سیاسی، آزادی بیقید و شرط عقیده و بیان و اندیشه و مطبوعات و تحزب و تشکل، لغو فوری صدور و اجرای هر نوع مجازات اعدام، بر چیده شدن ارگانهای سرکوب و عدم دخالت مذهب در قوانین» را اعلام کردند.
ازدیگر انتقاداتی که به این همایش مطرح شد میتوان به«ستایش از بیانیه موسوی و عدم تئوری گذار و راهکار عملی اجرای آن تا عدم حضور محسوس نیروهای جوان و ارائه ایدههای خلاقانه» اشاره کرد.
شاپور شهبازی، تحلیلگر سیاسی در کانال تلگرامش در نقد این همایش نوشت: «مهمترین و اصلیترین پاشنه آشیل سخنان شرکتکنندگان، بیگانگی آنها از انقلاب «زن، زندگی، آزادی» و آرمان آن بود. همایش گفتگو، بدون تعریف ماهیت ممتاز و متفاوت این انقلاب و شنیده شدن صدای این نسل سرزنده و آگاه و تعریف استراتژی و آرمانهای انقلاب ژینا ممکن است؟»
آقای شهبازی اضافه کرد: «چرا شعارهای«رضا شاه، روحت شاد»، «کار، مسکن، آزادی» و«مرد، میهن، آبادی» تودهای نشد؟ چرا از میان این همه ترانه، ترانه شروین حاجی پور در انقلاب ژینا، جهانی شد؟ مگر بدون فراهم نبودن شرایط مادی و برآیند آگاهی جمعی در یک جامعه به زور تبلیغات میشود شعارسازی و رهبرسازی جعلی کرد؟»
تعدادی از منتقدان اپوزیسیون خارجی و فعالان سیاسی داخلی میگویند همانطور که یکی از اشکالات عمده در جمهوری اسلامی در دست داشتن مناصب کلیدی در دست نسل اول و دوم انقلاب است که اکنون به سن بازنشستگی رسیدهاند و سیاستهایشان جز شکست و فلاکت برای مردم ثمری نداشته، اپوزیسیون هم باید به این جوانگرایی تن دهد و بپذیرد که در چهل سال گذشته برخی از تحلیلها و سیاستهای آنها اشتباه بوده و عقبتر از جریانات درون جامعه بوده اند.
آن ها به مواردی مانند تشویق مردم به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و ۹۶ آنهم پس از تجربه شکست دوم خرداد و انتخابات سال ۸۸، یا تایید فهرست نامزدهای مجلس خبرگان (۹۴) که شماری از نامزدها در کشتار روشنفکران و مردم دست داشتند، اشاره می کنند.
منتقدان معتقدند گروهها و افراد و جریانات باید به بازبینی نگاه و مواضعشان در گذشته بپردازند و گوش شنواتری برای شنیدن صدای معترضان داشته باشند و ازهر فرصتی برای بیان دیدگاههای تکراری خودشان و همفکرانشان استفاده نکنند.
آرش جودکی، تحلیلگر سیاسی در گفت و گویی درباره اپوزیسیون جمهوری اسلامی به بیبیسی فارسی گفت: « حضور فعال زنان در خیابانهای ایران بعد از اعدام و کشتار و زندان، نشانه این است که معترضان همچنان جلوی حکومت ایستادهاند.»
او در ادامه میگوید: «این نشانهای است از اینکه اپوزیسیون خارج کشور باید دنبال مردم در ایران بدود و بداند که آنها تا ابد، منتظر آنها نمیمانند. اپوزیسیون باید ثابت کند در سطح و در خور مردمی است که جانشان را کف دستشان گذاشتهاند.»
نگاه به بیرون: از بریتانیا تا آمریکا
یکی دیگر از اتفاقات مهم دوران پس از اعتراضات به مرگ مهسا، تشکیل شورایی شش نفره و اعلام «منشور مهسا» بود، و سپس خوشحالی پس از آغاز ائتلاف و نگرانی پس از بروز اختلاف و انشعاب در آن و تاثیر منفی آن بر افکار عمومی معترضان.
با کنار هم نشستن افرادی که میتوانستند نماینده جریانات متفاوتی از معترضان باشند، طیفی رنگین کمانی تشکیل شد که امید میرفت با مرور زمان و با پیوستن دیگر گروهها شکلی گستردهتر و متنوع تر از صدای مخالفان را در خود بازنمایی کند.
اگرچه تعدادی از کارشناسان و تحلیلگران، بروز این اختلافات را ناخوشایند و آن را تحولی در راستای اختلافافکنی جمهوری اسلامی میدانند اما تعدادی هم بروز چنین گسستهایی را در جریان یک جنبش اعتراضی، طبیعی میدانند بخصوص در فضای عدم شفافیت و شناخت مواضع بسیاری از سران مخالفان.
دیگر اینکه این اتحادها، بین افراد است نه جریانات و احزاب و شاید بتوان آن را نشانهای مثبت در راستای تشکیل بلوکها و احزاب سیاسی خواهان تغییر و موضعگیریهای صریح هر کدام دانست. سازوکاری که ایران برخلاف حتی کشورهای همسایه پاکستان و ترکیه، به دلیل بسط استبداد سیاسی در یک قرن پس از مشروطیت از فقدان آن رنج میبرد.
در این میان برخی نیز نقدهایی به رفتار تعدادی از افراد این منشور دارند. منقدان میگویند تلاش تعدادی از آنها برای دیدار با دولتمردان غربی و تلاش برای همراهی و همکاری غرب در بایکوت جمهوری اسلامی و اعمال فشارهایی مانند «تحریم خرید نفت و تحریم بانکی» و « بستن سفارتخانه ها و قراردادن سپاه در لیست تروریستی» امری لازم و ضروری است، اما تمرکز بیش از حد بر آن، به جای تلاش برای شبکهسازی و سازماندهی مخالفان در داخل و حمایت از خانواده آسیبدیدگان اعتراضات و کمک به اعتصاب کنندگان میتواند در دراز مدت، قدرت مخالفان را برای اعتراضات مستمر و دامنهدار در کشور تحلیل ببرد.
تکیه بیش از حد بر فشار کشورهایی غربی بدون حمایت داخلی مردم ار مخالفان به تنهایی نمی تواند حتمن منجر به فروپاشی حکومتها شود. همانطور که تحریمهای غرب و بروز ابرتورم در ونزوئلا و زیمبابوه یا عراق و لیبی باعث سقوط این دولتها نشد. همچنین دعوت نشدن دولتمردان سوریه و ونزوئلا به کنفرانس هایی مانند مونیخ تاثیر شگرفی بر تغییر سیاستهای این دو کشور در داخل و خارج نداشته است.
برخی از منتقدان هم گرایش شدید به مذاکره با دولتمردان خارجی در طیفی از این منشور را برآمده از این ذهنیت میدانند که بسیاری از ایرانیان، آمدن و رفتن حکومتهای خود را نتیجه نیت و اراده دولتهای خارجی میدانند.
طرفداران نظام سلطنتی شاید در برآمدن رضا شاه و محمدرضا شاه نقشی برای خارجیها قائل نباشند، اما در سرنگونی آنها توسط همین کشورها متفقالرای هستند.
بسیاری از مسئولان و طرفداران حکومت پهلوی، بروز انقلاب ایران را که از بزرگترین انقلابهای قرن بیستم است به کارشکنی دولتهای غربی در مواجهه با قدرتمند شدن ایران پس از افزایش قیمت نفت و مقابله با غرب و یا مخالفخوانی روشنفکران و مارکسیستها، تقلیل میدهند و پس از چهل و چهار سال هنوز به دنبال شناسایی دلایل و ریشههای واقعی سقوط حکومت پهلوی نیستند.
این طرز تفکر البته در دیدگاه برخی از انقلابیون هم حضور داشته و دارد تا جایی که به نوشته محمد قائد، روزنامه نگار: «برخی شعارهای ٥٧ بر روی دیوارها و پلاکاردها مانند، «بعد از شاه نوبت آمریکاست»، به روشنی نشان از نوع نگاه رایج در ایران داشته و دارد: حکمران واقعی ایران در کاخ سفید نشسته است. این طرز فکر به آسانی عوض نمیشود زیرا دارندهٔ آن همواره پی شواهدی میگردد تا ایمان به درستی فکر خویش را حفظ کند و جوینده یابنده است.»
محمد قائد در ادامه مینویسد «از شش دهه پیش در ایران بیم و امید و عشق و نفرت و چشم انتظار متوجه آمریکا بوده است. هنگام انتخابات ریاست جمهوری در آن کشور، اینجا مردم میپرسند: برای ایران چه برنامهای دارند؟»
آلترناتیوسازی در داخل یا از خارج؟
در این میان به گفته برخی از ناظران به نظر میرسد گفتمانهای برآمده از ایدئولوژیهای اسلامی و شاهنشاهی نه برای همه مخالفان اما برای بسیاری از معترضانی که امروز در خیابانهای شهرها و روستاهای ایران به دنبال تغییرات اساسیاند کمی کهنه به نظر برسد. همانطور که طنین چنین نگاهی را در شعارها و پلاکاردهای معترضان در جمعههای بلوچستان یا معترضان کردستانی بر سر مزار کشتهشدگانشان مشاهده کرد.
این جوانان و نوجوانان، همان گونه که نگاهی مدرن بر تن و اندیشه و آزادیهای شخصی خود دارند و با شیوهای جدید به مبارزه میپردازند به راهکارهایی که از بالا و توسط پدران و پدربزرگهایشان (یا اندیشههای متعلق به پدرها و پدربزرگها) صادر شود توجه چندانی ندارند و در جستجوی آلترناتیوهایی نوین و متفاوتاند. آنها نه تنها در پی تغییرنظام سیاسی کشور، بلکه در پی تغییر نظام ارزشی، اخلاقی و فرهنگی پدرسالانه حاکم بر جامعهاند.
پیش از این پروین اردلان، فعال شناختهشده جنبش زنان، در سخنرانی در دانشگاه سواس لندن با انتقاد از«آلترناتیوسازی از بالا» هشدار داده بود: «شتاب برای یافتن آلترناتیو حکومتی از بالا، به دگرگونی ساختاری نمیانجامد. چنین رویکردی در مغایرت با “زن، زندگی، آزادی” است، و ساختار پدرسالارانه را تداوم میبخشد. نمیشود علیه دیکتاتوری اسلامی حرف بزنیم اما برای احیای سلطنت با رهبری فردی و یا مشروطهای با یک “شاه خوب” حرکت کنیم.»
خانم اردلان در ادامه گفته بود: «سوال اصلی در برابر آلترناتیوسازی از بالا و تحمیل هر الگوی بدیل حکومتی از قبیل جمهوری، سلطنت، سلطنت مشروطه، یا نظام فدرال به همراه کلیگویی درباره سکولاریسم، فدرالیسم و دموکراسی، این است که بعد از ساختن این بدیلها چه میشود؟ مسئله اصلی این است که چگونه عمل کنیم که پس از گذر از استبداد جمهوری اسلامی در بند استبدادی دیگر گرفتار نشویم.»
به نظر میرسد زمان آن رسیده است که فعالان و سیاستمداران دغدغهمند ایران کنونی و آینده، گوش به زبان زنانی بدهند که که وقتی از آنها پرسیده میشود آیا امیدی به تغییر دارند در جواب میگویند: «ما در تغییر زندگی میکنیم.»